اين هفته از اون هفته هاي وحشتناك بوده و هست.كار شركتم انقدر قاراشميش  پر استرسه كه هر روز كلي غصه مي خورم مي خوام بيام شركت.بارها به فكر جابجايي اقتادم ولي به خاطر برنامه مون كه چيزي به رفتنم نمونده بي خيال شدم.از طرفي مديرمون اصلا نمي ذاره كسي درخواست جابجايي بده.مدير ما كلا ادمي عصبي و عجوله و مهارت بالايي در وارد كردن استرس و فشار كاري داره.

از طرفي همين اقاي مدير يه منشي داره كه اخر دودر كردن و بي خياليه و با اخلاقا و برخورداش اعصاب همه پرسنلو خرد مي كنه.اين خانم منشي يه روز زود مي اد يه روز زود مي ره يه روز نمي اد.خلاصه وقتي هم كه هست كلي تو قيافه مي ره تا يه كاري براي بقيه بكنه.مثلا  برگه ماموريتو تو سيستم تصويب كنه يا يه مرخصي رو بزنه.مي ري دم در مي بيني هنوز ثبت نشده و نگهبان نمي ذاره بري بيرون عصباني بر مي گردي پيشش مي گه زدم تو سيستم.خلاصه خداي دق دادنه.تو اين دو سالي كه با مديرمون كار مي كنه بارها صداي مدير و پرسنلو دراورده.اسمشو مي ذاريم x .

شنبه كه اومدم سر كار رييسمون گفت برات يه سورپريز دارم و مي خوام x رو بدم بهت.منو مي گي برق داشت از سرم مي پريد .اولش فكر كردم شوخي مي كنه بعد گفت مهندس ...(منظورش اقاي مدير بود)تصميم گرفته اقاي ... رو ازت بگيره ببره بكنه منشي خودش و x رو بده به تو.ديگه عصباني شدم گفتم يعني چي؟چي دارين مي گين؟تو اين همه فشار و استرس و با اين حجم كاري  كه من درخواست نيروي كارشناس كرده بودم چرا نيروي كار بلد منو مي خواين بگيرين و اين دختره رو كه به همه چي فكر مي كنه جز كار و بدين به من؟بياد جو واحدو با مسخره بازياش مي ريزه بهم نه من باهاش مي سازم نه بقيه بچه ها.يواش يواش امپرم مي رفت بالا.بعد هم گفتم اگه اقاي مدير تصميمشون قطعيه بفرمايين من استعفامو مي نويسم يكي ديگه بياد كارا رو بر عهده بگيره.از ما اسكل تر پيدا نكردن؟؟؟؟؟؟

خلاصه از ديروز در حال يكي بدو با رييس و مديرم و به هيچ قيمتي حاضر به اين جابجايي نيستم.خيلي يكه خوردن كه گفتم اگه اينكارو بكنن همين الان استعفا مي دم.نمي دونم تا چه حد حرفمو جدي گرفتن.كسي كه مدير از پسش بر نيومده و دل به كار نمي خواد بده و مي خوان بيارن تو واحد ما كه شديدن احتياج به نيرو داريم .ديگه از اين همه فشار كاري خسته شدم.ديگه احساس مي كنم دارم كم مي ارم.هر روز كار و فشار و استرس.امروز به خاطر دو تا جلسه مهم و پشت هم حتي نتونستم برم ناهار !ديروزم از ظهر به بعد تا اخر شب سردرد داشتم و نمي تونستم بخوابم.ديگه كم كم كاسه صبرم داره لبريز مي شه.

اميدوارم خدا كمكم كنه تا از اين شرايط سخت بيرون بيام.ببخشيد با غر غرام سرتونو درد اوردم اما اينجا خونه مجازي منه و من بايد يه جارو داشته باشم كه حرف دلمو توش بنويسم.بنده خدا باسي عزيزم كه با دلگرمي ها و حمايتاش بهم اميد مي ده.

پینوشت:دوستای عزیزم ممنون از همه دلگرمی هاتون.خدا رو شکر اومدن خانم x به واحد ما منتفي شد.مديرمون به هر واحد ديگه اي هم كه گفته هيچ واحدي ايشونو نخواسته.خدا به خير بگذرونه.

پینوشت ۲:در مورد خودم و جریان استعفا فعلا جدای از این حس مسئولیت پذیری بیش از حد که گاهی وقتا اعصاب خودمو هم خورد می کنه و تا یه کاری رو درست انجام ندم خیالم راحت نمی شه گاهی وقتا بار دیگران رو هم باید به دوش بکشم.با تمام فشارا و استرسها و اعصاب خورد کنی ها سعی می کنم کارمو تا عید ادامه بدم. هدفم بیشتر پس انداز مالیه .مخصوصا که در چند ماه اول در کانادا ممکنه کار نداشته باشیم.در ضمن با توجه به طولانی شدن مدیکالا معلوم نیست این مدیکال ما کی بیاد.