خدای مهربون شکرت.بابت کار بابت همه چیز
صادقانه بگم در طول این یکماه و نیم از بدو ورودمون خیلی مضطرب شده بودم که نمی تونم کار پیدا کنم و کمی هم نامید.خدا رو شکر که در این زمان خدای مهربون به دادمون رسید و ساعاتی قبل توسط کسی که مثصاحبه کرده بود خبردار شدم که از دوشنبه باید کارمو شروع کنم.درسته حقوق پیشنهادی خیلی بالا نیست ولی برای شروع عالیه و من خوشحالم.در مورد مصاحبه بگم که محل شرکت با ماشین حدود 5 دقیقه با خونمون فاصله داره و من و باسی ادرس رو تو گوگل مپ پیدا کرده بودیم و احتیاطا 45 دقیقه زودتر از خونه رفتیم.5 دقیقه ای به مقصد رسیدیم و گشتیم دنبال جای پارک.خلاصه یه جا نزدیک در ورودی پارک کردیم.
حالا در مورد مصاحبه بگم:از قبل سایت شرکتو یپدا کرده بودم و امادگی ضمنی هم داشتم.لباس ساده (شلوار پارپه ای مشکی و بلوز نسبتا رسمی استین کوتاه پوشیده بودم و شانس من پون بارون می اومد کاپشن و چکمه هم پوشیده بودم و موهامو ساده از پشت بسته بودم)بکربع قبل از ساعت مصاحبه از ماشین پیاده شدم و باسی نشسته بود تو ماشین.زنگ در شرکتو زدم و گفتم با اقای ... قرار ملاقات دارم.درو باز کردن و من رفتم بالا.یکم استرس داشتم.وقتی رسیدم طبقه بالا یه خانم درو باز کرد و به اقای میانسال که چینی بود از اتاقش بیرون اومد و با لبخند خودشو معرفی کرد.همونی بود که باهاش مصاحبه داشتم.دست دادیم و منم خودمو معرفی کردم و هر دو گفتبم نایس تو میت یو(ببخشید فارسی مینویسم ایکن انگلیسیم فعال نیست)منو دعوت به نشستن کرد.کاپشنمو دراوردم و نشستم.
بعد اون اقا شروع کرد به حرف زدن که رزومه منو خونده و براش جالب بوده واول از همه در مورد کار والنتبربم پرسید.گفتم که حدود یکماهه که در این شرکت هفته ای 1-2 روز کار می کنم.(از اون دروع مصلحتی ها)بعد پرسید از سپتامبر در این شرکت هستی؟منم گفتم بله سپتامبر ما به کانادا اومدیم و از طریق یکی از دوستام این شرکت رو پیدا کردم و والنتیر کار می کنم.یکم در مورد وظایفم در کار والنتیری پرسید و منم گفتم.بعد راجع به سابقه کار ایرانم پرسید و منم توضیح دادم.بعد خودش در مورد شرکتشون با اون لهجه غلیظ چینی شروع به توضیح کرد و در مورد پستی که می خوان استخدام کنن هم توضیح داد.بعد هم گفت شما چون تو رزومتون نوشتین فرانسه هم بلدین و ما هم بعضی از مشتریهامون فرانسه زبان هستن برامون مهمه شما هم می تونید فرانسه صحیت کنین.منم قلبم تالاپ تالاپ می زد.خلاصه در اخرش گفت:ساندز گوود" و گفت امکانش هست من با رفرنس های شما تماس بگیرم؟منم گفتم البته و شماره های دوستان !رو که سابقه والنتیریم مربوط به شرکت اونا بود رو دادم.بعد راجع به حقوق و ساعات کاری توضیح داد که کار 8 ساعت در روزه و 5 روز در هفته .در روز دو تا کافی برک(وقت قهوه خوری)داریم و وقت ناهار هم نیم ساعته ولی چون پرداخت نمیشه ساعت کار می شه 8 تا 4:30.در مورد پارکینگ هم پرسیدم و اینکه ایا اموزش در حین کار داریم که هر دو رو توضیح داد.که میشهاز پارکینگ استفاده کنیم بعدش هم هر دو بلند شدیم و دست دادیم و تا دم در منو بدرقه کرد.با حس خوبی از شرکت بیرون اومدم و زود زنگ زدم به دوستان عزیز رفرنس تا اماده باشن که اقای ... زنگ زد از من تعربف کنن.بعد اومدبم خونه و ناهار خوردیم .بعد از ظهر هم همون اقای رییس نلفن زد که دوشنبه از ساعت 9 صبح می تونم کارمو شروع کنم.هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من نلي هستم.متولد 1359.مهندس صنايع و در تابستان 83 با باسي عزيز ازدواج كرديمو در 13 شهریور 89 وارد کانادا شدیم.تجربیات و خاطراتمونو اينجا ثبت مي كنيم و به هيچ گروه و يا نهادي هم وابسته نيستيم .